" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٤: چشمش افگنده طرح بیدادم

چشمش افگنده طرح بیدادم
سرمه کوتا رسد بفریادم
سرو تهمت قفس چه چاره کند
پا بگل کرده اند آزادم
شبنم انفعال خاصیتیم
همه آبست و خاک بنیادم
از فسون نفس مگوی و مپرس
خاک ناگشته میبرد بادم
درد عشق امتحان راحت داشت
همچو آتش به بستر افتادم
دلش آزادیم نمی خواهد
قفس است آرزوی صیادم
او دلم داد تا بخود نگرم
من هم آینه در کفش دارم
خالیم از خود و پر از یادش
شیشه مجلس پری زادم
بیدماغانه نشکند چکند
شیشه میخواست دل فرستادم
نفسی هست جانکنی مفت است
تیشه دارم هنوز فرهادم
نظم و نثری که میکنم تحریر
به که در زندگی کند شادم
ورنه حیفست نقشم از پس مرگ
گل زند بر مزار بهزادم
این زمان هر چه دارم از من و نیست
داشتم آنچه رفت از یادم
نیستی هم بداد من نرسید
مرگ مرد آن زمان که من زادم
یاس من امتحان نمی خواهد
(بیدلم) عبرت خدادادم