" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٠: چندین مژه بنشست رگ خواب بچشمم

چندین مژه بنشست رگ خواب بچشمم
از خون شهید که زند آب بچشمم
کو آنقدر آبی که درین دشت جگرتاب
چون اشک کند یکمژه سیرآب بچشمم
جز حیرت از انبوهی مژگان چه خروشد
یک تار نظر و اینهمه مضراب بچشمم
دور نگهی تا سر مژگان برساندم
گرداند حیا ساغر گرداب بچشمم
گر اطلس افلاک زند غوطه بمخمل
مشکل که برد صرفه ئی از خواب بچشمم
آینه تمثال تعلق نپذیرد
سامان دو عالم کن و دریاب بچشمم
از دوش فگندم بیک انداز تغافل
بار مژه بود الفت اسباب بچشمم
بی روی تو هرچند بعالم زنم آتش
صیقل نزند آینه مهتاب بچشمم
در کعه بجوش آمدم از یاد نگاهت
کج کرد قدح صورت محراب بچشمم
غافل مشو از ضبط سرشک من (بیدل)
چون آبله آتش بدل است آب بچشمم