" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤١: چو شمع از انفعال آگهی بیتاب میگردم

چو شمع از انفعال آگهی بیتاب میگردم
بصیقل میرسد آینه و من آب میگردم
حیا چون موج گوهر شوخی از سازم نمیخواهد
اگر رنگم در گردش زند بیتاب میگردم
ندانم درد دل جوشیده ام با نیش فصادم
نوا خونست سازی را کمن مضراب میگردم
بضبط اشک برق مزرع شوقم مشو ناصح
نهال ناله ام بی گریه کم سیراب میگردم
غبار ما و من از صاف معنی غافلم دارد
اگر زین جوش بنشینم شراب ناب میگردم
خیال هستیم صد پرده بر تحقیق می بافد
زناموس کتان گر بگذرم مهتاب میگردم
خمی بر دوش همت بسته ام از قامت پیری
کشم زین ورطه تا رخت هوس قلاب میگردم
درین صحرا که جز عنقا ندارد گرد پیدائی
سیاهی گر کنم خورشید عالمتاب میگردم
بدیر و کعبه ام آوازه ناقدردانیها
سرم گر محرم زانو شود محراب میگردم
ندامت آبیاریهای کشت غم جنون دارد
بچشم تر گهرها بسته چون دولاب میگردم
تمیز از طینت من ننگ غفلت میکشد (بیدل)
بچشم هر که خود را میرسانم خواب میگردم