" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤٨: چون خامه از ضعیفی افلاک دستگاهم

چون خامه از ضعیفی افلاک دستگاهم
صد رنگ لفظ و معنی بالیده در پناهم
هر چند چون حبابم بیدستگاه قدرت
تسخیر عالم آب تر کیست از کلاهم
اقبال بینوائی چندین فتوح دارد
دست تهی کلیدیست در پنجه سیاهم
غافل مباش چون شمع از ناتوانی من
صد انجمن زخود رفت بر دوش اشک آهم
در بارگاه همت سرگرمیی ندارد
هنگامه گدائی یعنی دماغ شاهم
ای جرأت فضولی تا کی سر تماشا
چون دل زچشم حیران چاهست پیش راهم
آینه را زجوهر تمهید دور باشست
آخر غبار آن خط شد رهزن نگاهم
در سرکشی دوتایم در ناله بینوایم
با هر چه برنیایم عجز است عذرخواهم
تصویر انتظارم از راحتم مپرسید
در خواب بیخودی هم چشمم نشد فراهم
چون سایه ام سراپا تمثال تیره روزی
دیگر چه وانماید آینه سیاهم
باید چو موج گوهر آسوده خاک گشتن
از عافیت مپرسید در منزلست راهم
ای آرزو مشوران بیهوده اشک ما را
مینا شکسته ئی چند آسوده اند با هم
(بیدل) سراغ رنگم از گرد آه دریاب
در گردباد محو است پرواز برگ کاهم