چون سبحه یکدو روز که با هم نشسته ایم
از یکدگر گسسته فراهم نشسته ایم
باز است چشم ما برخ انجمن چو شمع
اما در انتظار فنا هم نشسته ایم
هر چند طور عجز بغیر از صواب نیست
زحمت کشی خیال خطا هم نشسته ایم
دود سپند مجلس تصویر حیرت است
هر چند گل کنیم صدا هم نشسته ایم
غافل نه ایم از غم درماندگان خاک
چندی چو آبله ته پا هم نشسته ایم
ناقدردان راحت عریان تنی مباش
گاهی برون بند قبا هم نشسته ایم
خواب غرور مخمل و دیبا زما مخواه
بر فرش بوریای گدا هم نشسته ایم
دارد دماغ تخت سلیمان غبار ما
بی پا و سر بروی هوا هم نشسته ایم
دود چراغ محفل امکان بهانه جوست
در راه باد ما و شما هم نشسته ایم
آسایشی بترک مطالب نمیرسد
در سایه های دست دعا هم نشسته ایم
گر التفات نقش قدم شیوه حیاست
بر خاک آستان تو ما هم نشسته ایم
(بیدل) برنگ توأم با دام ما و تو
هر چند یکدلیم جدا هم نشسته ایم