" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٢: چه نیرنگست یارب در تماشاگاه تسخیرم

چه نیرنگست یارب در تماشاگاه تسخیرم
که آواز پر طاوس می آید بزنجیرم
دلم یکذره خالی نیست از عرض مثال من
بهارم هر کجا رنگیست می نازد بتصویرم
کتاب صلح کل ناز عبارت برنمیدارد
زبخت ما و من چون خامشی صافست تقریرم
بدام حیرت صیاد کو اندیشه فرصت
چکیدن در شکست رنگ دارد خون نخچیرم
سری در خویش دزدیدم بفکر حلقه زلفی
دهان مار گل کرد از گریبان گلوگیرم
سراپایم خطی دارد که خاموشیست مضمونش
قضا گوئی بکلک موی چینی کرد تحریرم
چو موج گوهرم باید زمینگیر ادب بودن
برش قطع روانی کرده است از آب شمشیرم
چسازم سستی طالع ز خویشم برنمی آرد
وگرنه چون مژه در پرزدنها نیست تقصیرم
غبار حسرتم وامانده از دامان پروازی
دهد هر کس بیادم میتواند کرد تعمیرم
ز ساز هستیم با وضع حیرانی قناعت کن
نفس در خانه نقاش گم کرده است تصویرم
نشاند آخر هجوم غفلتم در خاک نومیدی
برنگ خواب پا واماندگی بودست تعبیرم
ز بیقدری ندارم اعتبار نقطه جهلی
کتاب آسمان دانبستم و این است تفسیرم
گهی از شوق میبالم گهی از درد میکاهم
نوای گفت وگو پیرایه چندین بم و زیرم
بقدر بیخودی دارم شکار عافیت (بیدل)
چو آه شمع یکسر رنگ می باشد پر تیرم