" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٦: حرفم همه از مغز است از پوست نمیگویم

حرفم همه از مغز است از پوست نمیگویم
آن را که بجز من نیست من اوست نمیگویم
اسرار کماهی را تا ویل نمیباشد
سر را سر و پا را پا زانوست نمیگویم
ظرفست بهر صورت آئینه استعداد
در کوزه اگر آبست در جوست نمیگویم
معنی نظران دورند از وهم غلط فهمی
تارنج ذقن سیب است لیموست نمیگویم
عیب و هنر این بزم افشاگر اسرار است
هرچند گل چشم است بی بوست نمیگویم
من دربدر انصاف از فعل خود آگاهم
گر غیر بدم گوید بدگوست نمیگویم
گر صفحه آفاقست یا آینه افلاک
تا پشت و رخی دارد یگروست نمیگویم
جاه و حشم دنیا ننگ است ز سرتاپا
چینی چو سر فغفور بیموست نمیگویم
لبریز فنا باید تا دل همه را شاید
ناگشته تهی از خود مملوست نمیگویم
گر شبهه تحقیقم زین دشت سیاهی کرد
لیلی بنظر دارم آهوست نمیگویم
آئین محبت نیست سودای دوئی پختن
من (بیدل) خود را هم جز دوست نمیگویم