حیف سازت که منش پرده آهنگ شدم
چقدر ناز تو خون گشت که من رنگ شدم
بی تو از هست من گر همه تمثال دمید
بر رخ آینه عرض عرق ننگ شدم
سرکشیهای شبابم خم پیری آورد
نوحه مفتست که بی سوختنم چنگ شدم
وحشتم نسخه اجزای جان برهم زد
ساز خون گشت ز دردی که من آهنگ شدم
دور جام طلبم جرعه پرواز چشید
گردشی داشتم آینه اگر رنگ شدم
چون شرر خفتم از قدر ادب نشناسی است
پا ز دامن بدر آوردم و بی سنگ شدم
چه یقین ها که بافسون تو هم نگداخت
سوخت صد میکده تا قابل این ننگ شدم
جلوه ها حیرت من در قفس آینه داشت
مژه بر هم زدم و بر دو جهان رنگ شدم
موجها مفت شما قطره این بحر که من
چون گهر تا نفسی راست کنم سنگ شدم
طائر از بی پروبالی همه جا در قفس است
من هم از قحط جنون صاحب فرهنگ شدم
غنچه گردیدن من حسرت آغوش گلیست
یاد امان تو کردم همه تن چنگ شدم
بحر تسخیرئی آغوش حبابم (بیدل)
مزد آنست که بر خود نفسی تنگ شدم