خاک نمیم امروز دی محو باد بودیم
در عالمی که هستیم شادیم و شاد بودیم
در کوه آتش سنگ در باغ جوهر رنگ
با این متاع موهوم در هرمزاد بودیم
چاک جگر کجا بود مژگان ترک را بود
ما داغ این هوس ها در اتحاد بودیم
اجزای ما ز شوخی ناکام رفت بر باد
گرمی نشست این گرد نقش مراد بودیم
عشق مقام ما را با خود خیال ها بود
در نرد اعتبارات خیال زیاد بودیم
رسم حضور و غیبت کم داشت محفل انس
فارغ ز خیر مقدم تاخیر باد بودیم
بستم از تعلق بر دوش فطرت آخر
افسردنی که گوئی یکسر جماد بودیم
فطرت ز ما جنون خواند تحقیق چشم خواباند
چون نقش بال عنقا پر بی سواد بودیم
گر از فرامشانیم امروز شکوه از کیست
زین پیش هم کسی را ما کی بیاد بودیم
آن شعله تا قدآراست از خلق دود برخاست
بیت بلند او را ما مستزاد بودیم
از چشم بسته (بیدل) شک داشت نقطه ما
تا بازگشت مژگان دیدیم صاد بودیم