" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٥: خراب راحتم نپسندی ای تعمیر آزارم

خراب راحتم نپسندی ای تعمیر آزارم
چو مژگان سر بجیب سایه دزدیده است دیوارم
گمارد آسمان بیهوده بر حالم سیه بختی
سواد معنی باریک بس باشد شب تارم
محبت مشربی پروانه شمعی نمی خواهد
بهر رنگی که خاکستر کند عشقم نمکدارم
ز حال رفتگان شد غفلتم سامان آگاهی
بچشم نقش پا همچون رد خوابیده بیدارم
بدل هر دانه ئی از ریشه خود دامها دارد
مبادا سر برون آرد ز جیب سبحه زنارم
ز صهبای دگر برخود نمی بالد حباب من
تهی گردیدن از خود دارد اینمقدار سرشارم
کسی جز منتهی عنوان کار من نمی فهمد
بسر دارد ز منزل مهر همچون جاده طومارم
تحیر عمرها شد در حصار آهنم دارد
نمی افتد بزور سیل چون آینه دیوارم
ز ترک هرزه گردی محو شد پست و بلند من
برنگ موج گوهر آرمیدن کرد هموارم
ز اکسیر قناعت ذره من گنجها دارد
کمم در چشم خلق اما برای خویش بسیارم
بدوش بوی گل هرچند محمل میکشم (بیدل)
همان چون نار رنگ نازک شهلای گلزارم