خط زناری که من چون سبحه املا میکنم
مایل تکرار تا گردم چلیپا میکنم
عالم نیرنگ عنقایم تماشاکردنی است
نقش هر اسمی که می بندم مسما میکنم
صورت مخمور من نقاش صورتخانه ایست
میکشم خمیازه و آئینه پیدا میکنم
سنگ بر دل زن که منهم در خرابات خیال
از شکست شیشه آغوش پری وا میکنم
آنچه می آید به پیشم جز همین امروز نیست
دی چه و فردا کجا تشویشی انشا میکنم
منشاء عشق و هوس جز ناامیدی هیچ نیست
بسکه نایابست مطلب آرزوها میکنم
هر عرق کز جبهه میریزم سرشکش در قفاست
منفعل کیفیتی دارم دو بالا میکنم
آنقدر بی نسبتم کز ننگ استعداد پوج
می خلم در چشم خود گر دردلی جا میکنم
نیستم آگه هوس ممنوع چشم تر چراست
اینقدر دانم که گاهی سیر دریا میکنم
شرم ناموس حقیقت از مجازم بازداشت
آب میگردد پری تا می بمینا میکنم
شش جهت (بیدل) همین یکدل قیامت میکند
خانه آئینه ئی من هم تماشا میکنم