" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٠: خوشا ذوقی که ازدل عقده گر باز میکردم

خوشا ذوقی که ازدل عقده گر باز میکردم
همان چون دانه بهر خویش دامی ساز میکردم
بصحرائی که دل محمل کش شوق تو بود آنجا
غباری گر زجا میجست من پرواز میکردم
ببزم وصل فریادم نبود از غفلت آهنگی
بهار رنگهای رفته را آواز میکردم
درین گلشن ندارد هیچکس بر حال دل رحمی
وگرنه همچو گل صد جا گریبان باز میکردم
خلیل همتم چون شمع نپسندید رسوائی
کز آتش گل برون میدادم و اعجاز میکردم
در آن محفل که حسن از جلوه خود داشت استغنا
من بیهوش بر آینه داری ناز میکردم
سحر شور من و بار شکست رنگ می بندد
نفس را کاش منهم رشته این ساز میکردم
جنون بر صفحه بیحاصلم آتش نزد ورنه
جهانی را بیک چشمک شرر گلباز میکردم
ندارم تاب شرکت ورنه منهم زین چمن (بیدل)
قفس بر دوش مانند سحر پرواز میکردم