در تجرد تهمتی دیگر ندوزی بر تنم
غیر من تاری ندارد چون نگه پیراهنم
رفت آن فرصت که ساز شوق گرم آهنگ بود
چون سپند از سرمه گیر اکنون سراغ شیونم
حیرتی گل کن گر از تمثال او خواهی نشان
یعنی از آینه ممکن نیست بیرون دیدنم
با که گویم ور بگویم کیست تا باور کند
آن پری روئی که من دیوانه اویم منم
چون حبابم پرده هستی فریبی بیش نیست
بحر عریانست اگر بیرون کنی پیراهنم
قید الفتگاه دلرا چاره نتوان یافتن
عمرها شد چون نفس در آشیان پر میزنم
در سراغم ای نسیم جستجو زحمت مکش
رفته ام چندانکه نتوانی بیاد آوردنم
بسکه سر تا پای من وحشت کمین بیخودیست
نیست بی آواز پای دل شکست دامنم
سوی بیرنگی نفس هر دم پیامم می برد
میرسد گر دم بمنزل پیشتر از رفتنم
(بیدل) از بس مانده ام چون کوه زیر بار درد
ناله جائی گرد میگردد بلند از دامنم