در جنون گر نگسلد پیمان فرمان ناله ام
بعد ازین این نه فلک گویست چوگان ناله ام
هر نگه مدی بخون پیچیده صد آرزوست
هوش کو تا بشنود از چشم حیران ناله ام
مستی حسن و جنون عشق از جام منست
در گلستان رنگم و در عندلیبان ناله ام
بسکه خون آرزو در پرده دل ریختم
گرچه زخمی بود هر جا شد نمایان ناله ام
عمرها شد در سواد بیکسی دارم وطن
آه اگر نبود چراغ این شبستان ناله ام
ساز و برگ عافیت یکبارم از خود رفتنست
چون نفس گر میشود کارم بسامان ناله ام
هیچ جا از عضو امکان قابل تأثیر نیست
روزگاری شد که میگردد پریشان ناله ام
پوست از تن رفت و مغز از استخوان اما هنوز
برنمیدارد چونی دست از گریبان ناله ام
گرد من از عالم پرواز عنقا هم گذشت
تا کجا خواهد رساند این خانه ویران ناله ام
گر بدامان ادب فرسوده پایم باک نیست
گاه گاهی میکشد تا کوی جانان ناله ام
مژده ای آسودگی کز یک طپیدن چون سپند
من شدم خاکستر و پیچید دامان ناله ام
(بیدل) از عجزم زبان درد دل فهمیدنی است
بی تکلف چون نگاه ناتوانان ناله ام