در راه عشق توشه امنی نبرده ام
از دیر تا بکعبه همین سنگ خورده ام
هستی جنون معامله صبح شبنم است
اشکی چکیده تا رگ آهی فشرده ام
محمل کش تصور خلد انتظار کیست
گامیست آرزو که براهی سپرده ام
پیری هزار رنگ ملالم زمودماند
تا روشنت شود چقدر سال خورده ام
امروز ناله ام زیر یار میرسد
من گام قاصد از طپش دل شنیده ام
در یاد جلوه ئی که بهشت تصور است
آهی نکرد گل که بباغش نبرده ام
اجزای من قلم رو نیرنگ ناز اوست
نقاش خامه گیر زموی سترده ام
خجلت چو شمع کشته زداغم نمیرود
آینه زنگ بسته زوضع فسرده ام
گامی بجلوه آی و زرنگم برار گرد
از خویش رفتنی بخرامت سپرده ام
در خاک تربتم نفس میزند غبار
(بیدل) هنوز زنده عشقم نمرده ام