دلرا بمستی از من و ما ساده میکنم
بال صدای جام تر از باده میکنم
فکر تعلق جسدم نیست چون نفس
عمریست خدمت دل آزاده میکنم
جیبی بصد شگفتگی صبح میدرم
حسرت نیاز عقل جنون زاده میکنم
در رنگ زرد میشکنم گرد خون دل
یاقوت میگدازم و بیجا ده میکنم
جولان شعله عافیتش وقف اخگر است
من هم بساط آبله آماده میکنم
سیلم زبیقراری مجنون من مپرس
هر جا که منزلیست غمش جاده میکنم
شوق نثار خجلت گوهر نمیکشد
نذر خرام او سرافتاده میکنم
چشم خیال دوخته ام بر طلسم دل
آئینه حلقه در نگشاده میکنم
گرد شکوه وحشتم از نه فلک گذشت
(بیدل) هنوز یک علم ایستاده میکنم