دعوت تنزیه حسن بیمثالی میکنم
گر زنم آینه صیقل خانه خالی میکنم
سجده ره همچون قدم آخر بجایی میبرد
پا گر از رفتار ماند جبهه مالی میکنم
پرتو مه هم برون هاله دارد گرد و من
گرد خود میگردم و ضبط حوالی میکنم
عمرها شد در شبستان تماشاگاه دهر
سیر این نه پرده فانوس خیالی میکنم
لاله و گل منتظر باشند و من همچون چنار
یک چراغان در بهار کهنه سالی میکنم
ننگم انجام غنا از فقر من پوشیده نیست
چینیم هر چند دل باشد سفالی میکنم
شرم دارد جرأت من از ملایم طینتان
آتشم گر پنبه می بندد زگالی میکنم
پوچ بافیهای جا هم گر شود موی دماغ
پشمهای کنده بسیار است قالی میکنم
میزنم مژگان بهم تا رنگ امکان بشکند
گاه گاهی اینقدر بی اعتدالی میکنم
زندگی لیلیست مجنونانه باید زیستن
تا دمی دارد نفس ناز غزالی میکنم
شمع در محفل نمیداند کجا باید نشست
در گداز خویش جای خویش خالی میکنم
پیریم (بیدل) بهر مو بست مضمون خمی
بعد از این ترتیب دیوان هلالی میکنم