" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢: دو روزی گو بخون گل کرده باشد چشم نمناکم

دو روزی گو بخون گل کرده باشد چشم نمناکم
تری تا گم شد از خاکم زهر آلودگی پاکم
گزند هستی باطل علاجی نیست جز مرگش
زبی تأثیری اقبال سم گل کرده تریاکم
هوا تازی بخاک ذلتم پامال میدارد
اگر سوی گریبان رو کنم سرکوب افلاکم
زصد مستی قناعت کرده ام با یاد مژگانی
دماغ گردن مینا بلند است از رگ تاکم
مزار کشته تیغ تبسم عالمی دارد
سحر خندد غباری هم اگر برخیزد از خاکم
پرافشان میروم چون صبح ممکن نیست آزادی
چه سازم از قفس فرسوده های سینه چاکم
زبی دندانی ایام پیری نعمتم این بس
که فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم
طلسمی بسته ام چون شمع کو خلوت کجا محفل
زرویم رنگ اگر شویند هستی تا عدم پاکم
کمند کس حریف صید آزادم نمیگردد
امل ها رشته در گردن کم است از سعی فتراکم
اگر رنگم پرافشانم اگر بو مست جولانم
بهر صورت فضولی دستگاه طبع بیباکم
نمیسوزم نفس بیهوده در تدبیر جمعیت
دم فرصت کسل دارم منش ناچار دلاکم
بحرف و صوت این محفل ندارم نسیتی (بیدل)
خموشی کرده ام روشن چرغ کنج ادراکم