رفتم زخویش و یاد نگاهیست حالیم
مستی نماست آینه جام خالیم
یکروی و یکدلم ببد و نیک روزگار
آینه کرد جوهر بی انفعالیم
هر برگ گل بعرض من آینه است و من
چون بو هنوز در چمن بیمثالیم
عمریست در ادبکده بوریای فقر
آسوده تر زنکهت گلهای قالیم
در پرده کوس سلطنت فقر میزند
حیرت صداست چینی ناز سفالیم
بخت سیاه کو که زضعفم نشان دهد
بر شب نوشته اند برات هلالیم
شد خاک از انتظار تو چشم تر و هنوز
قد میکشد غبار نگه از حوالیم
هر جزوم از شکست دلی موج میزند
من شیشه ریزه ام حذر از پای مالیم
در هر سری بنشه دیگر دویده است
چون موج باده ریشه بی اعتدالیم
موج از گهر ندامت دوری نمیکند
اندیشه فراق ندارم وصالیم
(بیدل) بناتوانی خود ناز میکنم
پرواز آشیانی افسرده بالیم