" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦: زبال نار سابر خویش پیچیده است پروازم

زبال نار سابر خویش پیچیده است پروازم
لب خاموش دایم در قفس دارد چو آوازم
چو تمثالم نهان از دیده های اعتبار اما
همان آینه بی اعتباریهاست غمازم
نفس گر میکشم قانون حالم میخورد بر هم
چو ساز خامشی با هیچ آهنگی نمیسازم
خیالی میکشد محمل کدامین راه و کو منزل
سوار حیرتم در عرصه آینه می تازم
درین گلشن که سامان من و ما باختن دارد
چو گل سرمایه ئی دیگر ندارم رنگ میبازم
زشمع کشته داغی هم اگر یا بی غنیمت دان
نگاه حیرت انجامم تماشا داشت آغازم
ندارد ذره موهوم بی خورشید رسوائی
تو کردی جلوه و افتاد بر رو تخته رازم
شدم خاک و فرو ننشست طوفان غبار من
هنوز از پرده ساز عدم میجوشد آوازم
زدرد سعی ناپیدای تصویرم چه میپرسی
سراپا رنگم اما سخت بیرنگست پروازم
بنازم خرمیهای بهارستان غفلت را
شکستن فتنه طوفان ست و من بر رنگ مینازم
برنگ چشم مشتاقان زحیرت برنمی آیم
همان یکعقده دارم تا قیامت گر کنی بازم
ندانم عذر این غفلت چه خواهم خواستن (بیدل)
که حسنش خصم تمثالست و من آینه پروازم