زبس ضعیف مزاج جهان تدبیرم
چو صبح تا نفس از دل بلب رسد پیرم
هنوز جلوه من در فضای بیرنگیست
خیالم و بنگه کرده اند زنجیرم
کسی بهستی موهوم من چه پردازد
که همچو خواب فراموش ننگ تعبیرم
زفرق تا بقدم حیرتم نمیدانم
گشوده اند بروی که چشم تصویرم
چو اخگرم بگره نیست غیر خاکستر
تبم اگر شکند سر بسر طبا شیرم
چه نغمه داشت نی تیر او که در طلبش
چو رنگ میرود از خویش خون نخچیرم
سیاه بخت محبت بهارها دارد
بهند ناز فروش سواد کشمیرم
نگاه دیده آهوست وحشتی که مراست
بروز هم نتوان کرد قطع شبگیرم
چو جاده رنگ بنای مرا شکستی نیست
بخشت نقش قدم کرده اند تعمیرم
مپرس از آتش شوق که داغم ای ناصح
که چون سپند مبادا بناله درگیرم
من آن ستمزده طفلم که مادر ایام
بجام دیده قربانی افگند شیرم
چنان بضعف عنان رفته از کفم (بیدل)
که من زخویش روم گر کشند تصویرم