زبسکه شور جنون گشت برق کلبه هوشم
برنگ حلقه زنجیر سوخت پرده گوشم
چو طفل اشک مپرس از لباس خرمی من
بصد هزار طپش کرده اند آبله پوشم
شکست ساز امید و نداد عرض صدائی
ندانم اینهمه رنگ از چه سرمه کرد خموشم
مئی نماند و زخمیازه میکشم قدح امشب
هنوز تازه دماغ خیال نشه دوشم
سحر بگوش که خواند نوای ساز تظلم
شکست رنگ بطوفان سرمه داد خروشم
چو غنچه تا نفسی گل کند زجیب تأمل
دل شکسته نواها کشیده است بگوشم
بحسرت کف و آغوش موج کار ندارم
پر است همچو حباب از وداع خود بر و دوشم
هوس نیافت درین چارسو بضاعت دیگر
دل شکسته سبک مایه است ناله فروشم
گهر بذوق فسردن سر محیط ندارد
بخود نساخته ام آنقدر که با تو بجوشم
چو صبح (بیدل) اکر همتی است قطع نفس کن
باین دو بال هوس عمرهاست بیهوده کوشم