" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢: زبس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم

زبس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم
چکد آینه ها بر خاک اگر مژگان بیفشارم
تغافل زین شبستان نیست بی عبرت چراغانی
مژه خوابیدنی دارد بچندین چشم بیدارم
بنای نقش پایم در زمین نارسائیها
بدوش سایه هم نتوان رساندن دست دیوارم
غبار عالم کثرت نفس دزدیدنی دارد
وگرنه همچو بو از اختلاط رنگ بیزارم
زبان حالم از انصاف عدزناله مخیواهه
گران جان تر زچندین کوهم و دل میکشد بارم
ضعیفی شوخی نشو و نمایم برنمیدارد
مگر از روی بستر ناله خیزد جای بیمارم
چو خاشاکم نگاهی در رگ خواب آشیان دارد
خدایا آتشین روئی کند یکچشم بیدارم
مگر آهی کند گل تا به پرواز آیدم رنگی
که چون شمع از ضعیفی رنگ دزدیده است منقارم
وفا سررشته اش صد عقد الفت در کمین دارد
زبس درهم گسستم سبحه پیدا کرد زنارم
جنون صبحم از آشفتگیهایم مشو غافل
جهانی را زسر وامیتوان کردن بدستارم
زشرم عیب خود چشم از هنر برداشتم (بیدل)
بدرد خار پاداغست چون طاوس گلزارم