زتحقیق نقوش لوح امکان رفع شک کردم
بچشمم هر چه زین صحرا سیاهی کرد حک کردم
زوحشت بسکه بودم بیدماغ سیر این گلشن
شرر فرصت نگاهی با تغافل مشترک کردم
مطیع بی نیازی یافتم افلاک و دورانش
خم ابروی استغنا برین فیلان کجک کردم
خیال نامداری امتحانی داشت از عبرت
سیاهی برنگین مالیدم و سنگ محک کردم
بکیش الفت از بس قدردان نشه دردم
بهر زخمی که مرهم خواست تکلیف گزک کردم
چو موج گوهرم یکسر نفس شد حرف خاموشی
صف رنگ ادب تا نشکند شوخی کمک کردم
غرور کبریائی داشتم در ملک آزادی
زبار دل خمیدم تا تواضع با فلک کردم
قناعت احتراز از تشنه کامی دارد ای منعم
تو کردی شور دیگ حرص منهم کم نمک کردم
بجرم سرکشیدن شعله من داغ شد (بیدل)
کمندی بر سماک انداختن صید سمک کردم