زخمی بدل از دست نگارین تو دارم
یارب که شود برگ حنا سنگ مزارم
آینه جز اندیشه دیدار تو دارد
گر من بخیال تو نباشم بچه کارم
هر چند براه طلب افتاده ام از پا
ننشسته چو نقش قدم آبله دارم
آغوش هوس تفرقه وضع حضور است
چون غنچه اگر جمع شوم گل بکنارم
داد است بباد طپشم حسرت دیدار
آینه چکد گر بفشارند غبارم
چون نخل سر و برگ غرورم چه خیالست
هر چند روم سربهوا ریشه سوارم
رنگ پر طاوس ندارد غم پرواز
در کارگه آینه خفته است بهارم
در چشم کسان میکنم از دور سیاهی
خورشیدم و آئینه تحقیق ندارم
زان پیش که آید بجنون ساغر هستی
مینا بدل سنگ شکسته است خمارم
در وصل زمحرومی دیدار مپرسید
آینه نه فهمید که من با که دوچارم
چون رشته تسبیح خورم غوطه بصد جیب
تا سر بهوائی که ندارم بدر آرم
کس قطره کند تحفه در پاچه جنون است
دل پیشکشت گر همه عذر است نیارم
شاید بنگاهی کندم شاد و بخواند
مکتوب امیدم برسانید بیارم
افسردگی گل نکشد آفت چیدن
(بیدل) چقدر گردش رنگست حصارم