زخودداری چو موج گوهر آخر سنگ گردیدم
فراهم آمدم چندانکه بر خود تنگ گردیدم
خموشی هم بساز شرم مطلب برنمی آید
نوا بر سرمه بستم بسکه بی آهنگ گردیدم
بغفلت وانمودم جوهر اسرار امکان را
جهان آینه پیدا کرد تا من رنگ گردیدم
بعرض قابلیت گفتم اقبالی کنم حاصل
سزاوار فشار دیده های تنگ گردیدم
فراهم کردن اضداد ربط عافیت دارد
جهان بر صلح زد تا دستگاه جنگ گردیدم
ندانم از که خواهد یاس داد ناشناسائی
که من از خانه دور از خود بصد فرسنگ گردیدم
پر بیدست و پائی سعی همت کارها دارد
بنای هر که از خود رفت من چون رنگ گردیدم
بقید لفظ بودم عمرها بیگانه معنی
کم مینا گرفتم با پری همسنگ گردیدم
به پری هم وفا بی ناله نپسندید سازم را
نی این بزم بودم تا خمیدم چنگ گردیدم
بهر واماندگی ممنون چندین طاقتم (بیدل)
که چون پرکار گرد خود بپای لنگ گردیدم