" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩: زخورشید جمالش تا عرق سازد عیان انجم

زخورشید جمالش تا عرق سازد عیان انجم
بگردون میشود در دیده حیرت نهان انجم
سر زلفش زدستم رفت اشکم ریخت از مژگان
که چون شب بگذرد ریزد زچشم آسمان انجم
اسیر حلقه بیتابی شوق که میباشد
که همون اشک میریزد زچشم آسمان انجم
مگر با نسبت آن گوهر دندان مقابل شد
که میگیرد مدام از گهلشار خس در دهان انجم
بامیدی که مهر طلعتش کی جلوه فرماید
چو (بیدل) منتظر هر شب بچشم خونفشان انجم