زدست عافیت داغم سپند یاس پروردم
باین آتش که من دارم مگر آتش کند سردم
اسیر شش درو تدبیر آزادی جنونست این
چو طاوسی برو هر نقشی آوردم نیاوردم
چو شبنم شرم پیدائیست آثار سراغ من
عرق چندانکه میبالد بلندی میکند گردم
چو اوراق خزان بی اعتبارم خوانده اند اما
جهانی رنگ سیلی خورده است از چهره زردم
دران مکتب که استغنا عیار معنیم گیرد
کلاه جم بنازد بر شکست گوشه فردم
باین مستی زخویشم میبرد یاد خرام او
که گل پیمانه گرداند اگر چون رنگ برگردم
زعریانی درین میدان ندارم ننگ رسوائی
شکوه جوهر تیغم خط پیشانی مردم
وفایم خجلت ناقدردانی برنمیدارد
اگر بر آبله پا می نهم دل میکند دردم
نیم (بیدل) خجالت مایه ننگ تهی دستی
چه مضمون در خیال هر که می آیم ره آوردم