" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٥: زسوز و ماتم این انجمنها کی خبر دارم

زسوز و ماتم این انجمنها کی خبر دارم
چراغ خامشم سر در گریبان دگر دارم
چو گردون شش جهت همواری من میکند جولان
برون وحشتم گردیست در هر جا گذر دارم
نه برق و شعله میخندم نه ابر و دود می بندم
چراغ انتظارم حیرتی در چشم تر دارم
سویدای دلست این یا سواد وحشت امکان
که تا واکرده ام مژگان غباری در نظر دارم
نشد سعی غبارم آشنای طرف دامانی
چو مژگان بر سر خود میزنم دستی که بردارم
دماغ عبرت من طرفی از سامان نمی بندد
زاساب تأمل آنچه من دارم حذر دارم
شبستان عدم یارب نخندد بر شرار من
که با صد شوخی ئی اظهار یک چشمک شرر دارم
تو خواهی انجمن پرداز و خواهی خلوت آرا شو
که من چون شمع رنگ رفته خود در نظر دارم
چه امکانست خوابم راه پرواز طپش بندد
که از ننگ فسردنها ببالین نیز پر دارم
مجو برگ نشاط از طینت کلفت سرشت من
کف خاکم غبار از هر چه خواهی بیشتر دارم
نفس دزدیدنم شور دو عالم در قفس دارد
عنان وحشت کهسار در ضبط شرر دارم
طلاطم دستگاه شوخی موجم نمیگردد
محیط حیرتم آبی که دارم در گهر دارم
توانم جستن از دام فریب این چمن (بیدل)
چو شبنم گر بجای گام من هم چشم بردارم