" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٦: زین گریه اگر باد برد حاصل خاکم

زین گریه اگر باد برد حاصل خاکم
چون صبح چکد شبنم اشک از دل چاکم
دست من و دامان تمنای وصالت
نتوان چو نفس کردن ازین آینه پاکم
از آبله ام منع دویدن نتوان کرد
انگور نگردد گره ریشه تاکم
بی موج بساحل نرسد کشتی خاشاک
از تیغ اجل نیست درینمعرکه باکم
گردم چمن رنگ نبالد چه خیالست
عمریست که در راه تمنای تو خاکم
دارد نفسم پیچ و خم طره رازی
کانرا نبود شانه مگر سینه چاکم
ازبسمل شمشیر جفا هیچ مپرسید
دارم بنظر ذوق هلاکی که هلاکم
ای همت عالی نظران دست نگاهی
تا چند کشد پستی طالع بمغاکم
دل شمع خیالیست که تا حشر نمیرد
زنهار تکلف مفروزید بخاکم
(بیدل) بخیال مژه چشم سیاهی
امروز سیه مست تر از سایه تاکم