" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٧: سایه وار از نارسایان جهان غربتیم

سایه وار از نارسایان جهان غربتیم
شخص طاقت رفته و ما نقش پای طاقتیم
عجز بینش جوهر ما را بخاک افگنده است
یکمژه گر چشم برداریم گرد فطرتیم
دامن افشاندن زاسباب جهان بیمدار
آنقدرها نیست اما اندکی بی جرأتیم
هیچکس چون شمع داغ بی تمیزیها مباد
سر بجیب و پا بدامن در تلاش راحتیم
حرص بر خوان قناعت هم همان خون میخورد
میهمانان غنائیم و فضولی قسمتیم
زین وبالی کز وفاق حاضران گل میکند
همچو یاد رفته گان آینه دار عبرتیم
رفت ایامیکه عزلت آبروی ناز داشت
این زمان از اختلاط این و آن بیحرمتیم
همچو مینائی نمی از جبهه ما کم نشد
آب میگردیم اما انفعال خجلتم
با همه نومیدی اقبال سیه بختان رساست
چون شب عصیان زمشتاقان صبح رحمتیم
خواه عالم نقش بند و خواه عنقا کن خیال
در دماغ خامه نقاش موی صورتیم
نیم چشمک خانه روشن کردنی داریم و هیچ
چون شرر (بیدل) چراغ دودمان فرصتیم