سرمه شد آخر بخواب بیخودیها پیکرم
سایه دیوار مژگان که زد گل بر سرم
خواب نازی کرد پیدا شعله از خاکسترم
بالش پرواز شد واماندگیهای پرم
رشته تسبیحم از گمگشته های یاد کیست
تا سری از خود برآرم صد گریبان میدرم
مزد ایمائی که از من رنگ حرفی واکشد
معنی نشنیده افتاده در گوش کرم
الفت خویشم بیابان گردئی واماندگیست
هر دو عالم طی شود گامی که از خود بگذرم
انفعال جرم سامان بهشت دیگر است
از نم یک جبهه خجلت آب چندین کوثرم
با چنین عصیان زد و رخ بایدم خجلت کشید
ظلم مپسندید بر آتش زدامان ترم
بی تکلف چون حباب از قلزم آفات دهر
چشم اگر پوشم لباس عافیت دارد پرم
دل بعزلت خاک شد از درد آزادی مپرس
کاش از ننگ فسردن آب گردد گوهرم
تهمت اوهام چندین دام پیدا میکند
طایر رنگم کجا پرواز و کوبال و پرم
نیستم آگه مقیم خلوت اندیشه گیست
اینقدر دانم که فریادیست بیرون درم
سیر گلشن چیست تا دامان دل گیرد هوس
میکند یاد تو از گل صد چمن رنگین ترم
بر حلاوت بسکه پیچیدم غم دردم نماند
ناله ها (بیدل) بغارت داد چون نیشکرم