" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٣: شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم

شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم
آئینه تو دیدم چندانکه ناز کردم
فریاد ناتوانان محور غبار عجز است
رنگی برخ شکستم عرض نیاز کردم
سامان صد عبادت تسلیم ناتوانی
یک جبهه سجده بستم چندین نماز کردم
حیرتسرای امکان از بسکه کم فضا بود
بر روی هرد و عالم چشمی فراز کردم
نومیدی طلبها آهی بجلوه آورد
بگسستم از دو عالم کاین رشته ساز کردم
آسوده ام درین دشت از فیض نارسائی
گر دست کوتهی کرد پائی دراز کردم
تنزیه موج میزد در عرصه حقیقت
من از خیال تازی گرد مجاز کردم
اندیشه سرنگون شد سعی خرد جنون شد
دل هم طپید و خون شد تا فهم راز کردم
نقد حباب (بیدل) از چنگ آگهی ریخت
شد بوته گدازم چشمی که باز کردم