" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٧: شب وصل است از بخت اندکی توقیر میخواهم

شب وصل است از بخت اندکی توقیر میخواهم
بقدر یکدو دور صبح محشر دیر میخواهم
زتیغ ناز او در خون طپم چندان که دل گردم
جهان گر کمیا خواهد من این اکسیر میخواهم
برنگ غنچه امشب دیده ام خواب پریشانی
زچاک سینه یک آه سحر تعبیر میخواهم
بچشم اعتبار از بیخودی عمری جنون کردم
کنون چون اشک یک افتادگی زنجیر میخواهم
درین گلشن خم تسلیم هر شاخ گلی دارد
بذوق سجده خود را در جوانی پیر میخواهم
دو عالم نیست جز آینه زنگار پروردی
منم کانجا زآه بی نفس تأثیر میخواهم
ندارد دشت امکان آنقدر میدان آزادی
نگاه آهوم ناچار پا در قیر میخواهم
ز رمز جستجوها غافلم لیک اینقدر دانم
که چون خورشید زیر خاک هم شبگیر میخواهم
درین گلشن سلامت باب جمعیت نمیباشد
چو رنگ گل شکستی عافیت تعمیر میخواهم
سفید از گریه شد چشم و همان مست تماشایم
بهر بیحاصیلها روغنی زین شیر میخواهم
من و دلبر بهم نقشی به بستیم از هم آغوشی
زنقاش ازل زین رنگ یک تصویر میخواهم
چسان آید زشمع کشته (بیدل) محفل آرائی
زبان در سرمه خوابیده است و من تقریر میخواهم