" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٩: شمع سان چشمی کز اشک آتشین تر میکنم

شمع سان چشمی کز اشک آتشین تر میکنم
گردن مینا بدستم می بساغر میکنم
شعله ها را سیر خاکستر عروج دیگر است
جمله پروازم اگر سر در ته پر میکنم
گر بخوانم قصه عیش تهی از خود شدن
عالمی را بهر این کشتی قلندر میکنم
دستگاه قطع امید دو عالم سرکشی است
چون دم شمشیر پهلوئی که لاغر میکنم
مرگ میخندد بفهم غافل من تا ابد
بیتو گر یک لحظه خود را زنده باور میکنم
گر همه تنهائی اقبالست ننگ اختریست
گریه بر حال یتیمی های گوهر میکنم
صد نیستان ناله بیمار دارد در بغل
آن نمی کز بوریایش فکر بستر میکنم
پرتبه کارم مپرس از معبد توفیق من
بیشتر غسل از فشار دامن تر میکنم
چون خط پرکار میباید زمینگیرم گذشت
زیرپا می آیدم سر گررهی سر میکنم
چشم یعقوبم که در راه نسیم پیرهن
بوی گل پرورده بادامی مقشر میکنم
دامن مقصود صبحم پر بلند افتاده است
دست بر خود میفشانم گرد دیگر میکنم
هیچکس (بیدل) رهین منت راحت مباد
کوه میگردد همه گر سایه بر سر میکنم