صفحه هستی شرر تاراج آهی میکنم
یک نگه سیر چراغان جلوگاهی میکنم
تا غبار من بناز آسمانی پر زند
مشت خاکی هست نذر شاهراهی میکنم
آنقدر وامانده عجزم که مانند هلال
سیر ابرو تا جبین در عرض ماهی میکنم
دوری مقصد باین نیرنگ هم می بوده است
کز خیال پر به خود هم اشتباهی میکنم
هیچکس را جز حیا در جلوه گاهش بار نیست
چشم میگردد عرق تا من نگاهی میکنم
در طریق عجز همدوشم بوضع آبله
سر بپائی میگذارم قطع راهی میکنم
گر بهشتم مدعا می بود تقوی کم نبود
امتحان رحمتی دارم گناهی میکنم
دوستان معذور کز سر منزل وضع شعور
بسکه دورم یاد خود هم گاه گاهی میکنم
اینقدر هم مشرب گرداب غفلت داشته است
در محیط از جیب خویش ایجاد چاهی میکنم
قامت پیری سرم در دامن زانو شکست
شوق پندارد خیال کجکلاهی میکنم
بسکه چون صبحم تنگ سرمایه افتاده است شوق
میدرم صد جیب تا اظهار آهی میکنم
(بیدل) از سیر بهارستان امکانم مپرس
بسکه رنگم میپرد هر سو نگاهی میکنم