" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٨: صید کمند شوقیست از مهر تا بماهم

صید کمند شوقیست از مهر تا بماهم
جوش بهار حیرت یعنی گل نگاهم
با هر فسرده رنگی شادم که پیش شمعت
تا بال میفشانم پروانه دستگاهم
جولان ناز سر کن اندیشه مختصر کن
ظلم آنقدر ندارد پامالی گیاهم
تا زنگ پرده برداشت آینه محو صفایست
خوابیده است عفوت در سایه گناهم
زنجیر مینویسد سطری زحال مجنون
در دعوی اسیران زلف دو تا گواهم
جوهر زضعف پرواز آینه می پرستد
نقش نگین داغست سطری که دارد آهم
آمد بیاد شوقم کیفیت خرامی
شد موج ساغرمی در چشم تر نگاهم
ای زلف یار تا کی با شانه همزبانی
ما نیز سینه چاکیم رحمی بحال ما هم
تاریست پیکر من در چنگ ناتوانی
از زخمه نگاهی بنواز گاه گاهم
عرض مثال امکان منظور الفتم نیست
در عالم تحیر آینه بارگاهم
قصرم سری ندارد با گیر و دار فغفور
یارب چو موی چینی دل بشکند کلاهم
همدوش سایه رفتم تا خاک آستانش
از بخت تیره (بیدل) زین بیشتر چه خواهم