فریاد کز توهم نامحرم حضوریم
خفاش بی نصیبیم ظلمت شناس نوریم
زاندم که دامن کل رفته است از کف ما
در احتیاج هر جزو مجنون تر از ضروریم
پیوند هیچ دارد از آگهی گسستن
تا آشنای خویشیم بیگانه شعوریم
ما را نمیتوان یافت بیرون از این دو عبرت
یا ناقص الکمالیم یا کامل القصوریم
آشوب «لن ترانی » است هنگامه ساز عبرت
زین کسوتیکه داریم فانوس شمع طوریم
خواه از تلاش همت خواه از تردد حرص
در هر صفت جهانی داریم و ناصبوریم
در ساز ما نهفته است احیای عالم وهم
عمریست چون دم صبح طوفان خروش صوریم
هر کس بسعی بینش محرم سراغ ما نیست
در عرصه خیالی گرد خرام موریم
این انفعال جاوید یارب کجا برد کس
گم گشته خفائیم آواره ظهوریم
دوزخ زشرمساری کوثر شود جبینش
گر اینقدر بداند ما را که از که دوریم
رسوائی تعین نتوان بوهم پوشید
این به که چشم بندیم بند قبای عوریم
(بیدل) زیارت ما روزی دو مغتنم گیر
از بسکه خاکساریم کیفیت قبوریم