" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٨: گاه خرد جوهرم گاه جنون خودم

گاه خرد جوهرم گاه جنون خودم
انجمن جلوه بوقلمون خودم
صبح بهار دلم لیک زکمفرصتی
تا نفسی گل کند گرد برون خودم
شور چمن داده ام کوچه زنجیر را
تا ببهار جنون راه نمون خودم
صید بتان کرده ام از نگه حیرتی
زینعمل آینه سان داغ فسون خودم
تنگی آغوش دل سوخت پرافشانیم
الفت این آشیان کرد زبون خودم
گر نبود زندگی رنج هوسها کراست
در خور آب بقا تشنه خون خودم
تا لب جرأت نفس مایل اظهار نیست
غنچه صفت مرهم زخم درون خودم
خلوت آینه ام موج پری میزند
اینکه توام دیده ئی نقش برون خودم
تا بثریا رسید آبله پا من
اینقدر افسرده همت دون خودم
در خور ظرف خیال حوصله دارد حباب
(بیدل) دریا کش جام نگون خودم