" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٢: گر از سایه یک نقش پا برترم

گر از سایه یک نقش پا برترم
باقبال وهم آسمان منظرم
بخاکم مده منصب گردباد
مباد از تعین بگردد سرم
چو عنقا برنگم خوشست آینه
که خود را بچشم هوس ننگرم
صدا نیست در نبض بیمار من
مگر گرد برخیزد از بسترم
ننگ مشرب حسرتم چون هلال
زخمیازه پر میشوم ساغرم
تعین عرق واری آبم ندارد
جبین کرد از بی نمی هاترم
چو صبح قیامت زسازم مپرس
بضبط نفس پرده محشرم
بلائی چو تکلیف پرواز نیست
قفس بشکند گر برنجد پرم
چو موجم خیال گهر رهزن است
محیطم ازین پل اگر بگذرم
گه از علم دارم فغان گه زجهل
جنونهاست جیب نفس میدرم
کمان وار ازین خانهای خیال
بهر جا رسم حلقه بیدرم
چه گویم زنیرنگ تجدید عشق
که هر دم زدن (بیدل) دیگرم