" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٣: گر بپرواز و گر از سعی طپیدن رفتم

گر بپرواز و گر از سعی طپیدن رفتم
رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم
طرف دامن زضعیفی نشکستم چون شمع
آخر از خویش بدوش مژه چیدن رفتم
چون سحر هفت فلک وحشت شوقم طی کرد
تا کجاها پی یک آه کشیدن رفتم
حیرت از وحشتم آینه دیدار تو ریخت
آنقدر ناله نگه شد که بدیدن رفتم
عاجزی هم چقدر پایه عزت دارد
بر فلک همچو مه نو بخمیدن رفتم
بی پروبالی من همقدم شبنم بود
زینچمن بر اثر چشم پریدن رفتم
نارسائی چکند گر نه بغفلت سازد
خواب پا داشتم افسانه شنیدن رفتم
در ره دوست همان چون نگه بازپسین
اشک گل کردم و گامی بچکیدن رفتم
چون حباب آینه ام هیچ نیاورد بعرض
چشم واکردم و در فکر ندیدم رفتم
بی رخت حاصل سیر چمنم خنده نبود
یکدو گل بر اثر سینه دریدن رفتم
ناله جسته ام از فکر سراغم بگذر
تا کشیدم نفس آنسوی رمیدن رفتم
موج گوهر بصدف راز خموشان میگفت
گوش گرداب گرفتم بشنیدن رفتم
غدر تدبیر فنا داشت شکست پر و بال
دامن شعله گرفتم بپریدن رفتم
سیر هستی چو سحر یکدونفس افزون نیست
تو هما نگیر که من هم بدمیدن رفتم
محمل شوق من آسوده نیابی (بیدل)
اشک راهیست اگر من زدویدن رفتم