" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٤: گر چراغ از نفس سوخته بر میکردم

گر چراغ از نفس سوخته بر میکردم
شب هنگامه تشویش سحر میکردم
آرزودر غم نامحرمی فرصت سوخت
کاشکی سیر گریبان شرر میکردم
گرد اوهام رهائی نشکستم هیهات
تا قفس را نفسی بالش پر میکردم
یاد آن دولت بیدار که در خواب عدم
چشم نگشوده بر آنجلوه نظر میکردم
زان تبسم که حیا زیر لبش پنهان داشت
چه شناها که نه در موج گهر میکدرم
آه بیدردئی فرصت نپسندید از من
آنقدر جهد که خونی بجگر میکردم
فطرت از جوهر تنزیه که در طبع من است
آب میشد اگر اظهار هنر میکردم
این بنائی که جهان خمزده پستی اوست
نردبان داشت اگر زیر و زبر میکردم
امشبم ناله دل اشک فشان پرمیزد
چقدر حل معمای شرر میکردم
قدم سعی بجائی نرساندم (بیدل)
کاش چشمی بنمی آبله تر میکردم