گر در هوای او قدمی پیش رفته ایم
مانند شبنم از گره خویش رفته ایم
قید جهات مانع پرواز رنگ نیست
از حیرت اینقدر قفس اندیش رفته ایم
آنجا که نقش جبهه تسلیم جاده است
آسوده ایم اگر همه در نیش رفته ایم
تا لب گشوده ایم بدیوزه امید
چون آبروز کیسه درویش رفته ایم
زاهد فسون زهد رها کن که عمرهاست
ما هم چو شانه از ته این ریشه رفته ایم
دنیا و صد معامله عقبی و صد خیال
ما بیخودان بچنگ چه تشویش رفته ایم
غواص درد را بمحیط گهر چکار
اخگر صفت فرو بدل ریش رفته ایم
در آفتاب سایه سراغ چه میکند
از خویش تا تو آمده پیش رفته ایم
با هیچ ذره راست نیاید حساب ما
از بسکه در شمار کم و بیش رفته ایم
(بیدل) نشاط دهر مآلش ندامتست
چون گل ازین چمن همه تن ریش رفته ایم