گر لبی را بهوس ناله کمین میکردم
صد کمند از نفس سوخته چین میکردم
دل اگر غنچه صفت بوی نشاطی میداشت
صد تبسم زلب چین جبین میکردم
گر خیال چمنت رخصت شوقم میداد
بی نگه سیر پریخانه چین میکردم
انیقدر خنده کز افسون هوس رفت بباد
صبح میگشت اگر آه حزین میکردم
غیر حرفیست درین مکتب و اندیشه نداشت
آنقدر هوش که این شبهه یقین میکردم
خانمان پابرکاب هوس سوختنست
کو شراری که منش خانه زین میکردم
گربمحرومی تمثال نمیسوخت نفس
خانه آینه زنگارنشین میکردم
با سجود درت امروز سر و کارم نیست
مشت خاکم بعدم نیز همین میکردم
شغل نظمم درد از خاک شدن بخیه راز
که من سوخته فکر چه زمین میکردم
از دل سوخته خاکستر یاسی ندمید
تا کبابی که ندارم نمکین میکردم
عشق نقشی ندمانید زداغم (بیدل)
تا جهانرا پر طاوس نگین میکردم