کو شور دماغی که بسودای تو افتم
گردی کنم ایجاد و بصحرای تو افتم
عمریست درین باغ پرافشان امیدم
شاید چو نگه بر گل رعنای تو افتم
آنزلف پریشان همه جا فتنه فگند است
هر دام که بینم بتمنای تو افتم
چون سایه زسر تا قدمم ذوق سجودیست
بگذار که در پای سراپای تو افتم
مپسند که امرزو من گمشده فرصت
در کشمکش وعده فردای تو افتم
خورشید گریبان خیالات ندارد
کو لفظ که در فکر معمای تو افتم
پروای خم ابروی ناز فلکم نیست
هیهات گر از طاق دل آرای تو افتم
چون سیل درین دشت و درم نیست تسلی
یارب روم از خویش بدریای تو افتم
(بیدل) بره عشق تلاشت خجلم کرد
پیش آ قدمی چند که در پای تو افتم