کو فضائی که نفس رازد ل آزاد کنم
خانه تنک است برون آیم و فریاد کنم
شرم بیحاصلی عمر نمی ساز نکرد
تا جبینی زندامت عرق آباد کنم
برنمیداردم از خاک تلاشی که مراست
نردبانی مگر از آبله ایجاد کنم
قابلیت گل سرمایه استعداد است
رنگ کو تا طرف سیلی استاد کنم
گر خموشی دهدم صلح بجمعیت دل
ما و من پیشکش تهمت اضداد کنم
نام عنقا بنشان به که نگردد ممتاز
بر نگین زین دو نفس عمر چه بیداد کنم
عالمی چشم بویرانی من دوخته است
به که بر سر فگنم خاک و دلی شاد کنم
تاب محرومی پرواز ندارم ورنه
بال و پر بشکنم و خانه صیاد کنم
بی خزانست بهار چمنستان خیال
هر چه پیش آید ازان بگذرم و یاد کنم
هر قدم در ره او کعبه و دیر دگر است
آه یک سجده جبین خشت چه بنیاد کنم
(بیدل) از ما و تو حیران حساب غلطم
من نویسم بدل و بر سر آن صاد کنم