" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣٧: گهی حجاب و گه آینه جمال توام

گهی حجاب و گه آینه جمال توام
بحیرتم که چها میکند خیال توام
مراج شوقم از آب و گل تسلی نیست
جنون سرشته غبار رم غزال توام
کلاه گوشه پروازم آسمان سائیست
زبس چو آرزوی خود شکسته بال توام
بس است حلقه گوشم خم سجود نیاز
اگر بچرخ برآیم همان هلال توام
زامتیاز فنا و بقا نمیدانم
جز انیکه ذره خورشید بی زوال توام
زمانه کر نشناسد مرا باین شادم
که منهم آینه حسن بیمثال توام
سپند من بفسردن چرا نه ناز کند
نفس گداخته جستجوی خال توام
مباد هیچکس آفت نصیب همچشمی
حنا کداخت که من نیز پایمال توام
بچشم تر نتوان شبنم بهار تو شد
عرق فروش گلستان انفعال توام
بخود نمیرسم از فکر ناقصی که مراست
زهی هوس که در اندیشه کمال توام
خیال وحشت و آرام حیرتست اینجا
چه آشیان و چه پرواز زیر بال توام
خبرزخویش ندارم جز این که روزی چند
نگاه شوق تو بودم کنون خیال توام
زمین معرفت از ریشه دوئی پاکست
چرا زخویش نیایم برون نهال توام
زشرم بیدلی خود کداختم بیدل
دلی ندارم و سودائی وصال توام