کی در قفس و دام هوا و هوس افتم
آنشعله نیم من که بهر خار و خس افتم
در قطره ام انداز محیطست پرافشان
حیف است کز افسون گهر در قفس افتم
از بی نفسی کم نشود ربط خروشم
در قافله حیرت اگر چون جرس افتم
بیقدرنیم گر بچمن سازی تسلیم
در خاک برنگ ثمر پیش رس افتم
رسوائی عاشق بره یار بهشتی است
ایکاش درین کوچه بچنگ عسس افتم
اندیشه تغییر وفا هوش گداز است
ترسم که رود عشق و بدام هوس افتم
چون شانه باین سعی نگون در خم زلفت
چندانکه قدم پیش نهم باز پس افتم
از بسکه دو تا گشته ام از بار ضعیفی
خلخال شمارد چو بپای مگس افتم
فریاد نفس سوختگان عجز نگاهیست
ای وای که دور از تو بیک ناله رس افتم
چون صبح اگر دم زنم از جرأت هستی
از شرم شوم آب و بفکر نفس افتم
سر تا قدمم نیست بجز قطره اشکی
عالم همه یار است بپای چه کس افتم
طاوس زنقش پر خود دام بدوش است
(بیدل) چه عجب گر زهنر در قفس افتم