" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤١: محو دلم مپرس زتحقیق عنصرم

محو دلم مپرس زتحقیق عنصرم
آئینه خنده ایست زباغ تحیرم
آن ناله ام که با همه پرواز نارسا
تا دل توان رسید زنقب تأثرم
پستی درین محیط گهر کرد قطره را
کسب فروتنی است عروج تفاخرم
دانش زپیگرم عرق انفعال ریخت
گل کرد از گداز خجالت تحیرم
زین گلشنم چه برگ نشاط و چه ساز عیش
خون می شود چو گل دم آبی که میخورم
جرأت بناتوانی من ناز میکند
رنگی شکسته ام چقدرها بهادرم
گرد هزار جاده بمنزل شکسته است
چون موج گوهر آبله پای تحیرم
شمع خموشم از سر زانوی من مپرس
آئینه زنگ بست بجیب تفکرم
درد دلم گداز غمم داغ حیرتم
فریاد از خیالم و آه از تصورم
نقدی دگر نمی شمرد کیسه حباب
(بیدل) من از تهی شدن خویشتن پرم