" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٢: مرده ام اما همان خجلت طراز هستیم

مرده ام اما همان خجلت طراز هستیم
با عرق چون شمع میجوشد گداز هستیم
رنگ این پرواز حیرانم کجا خواهد شکست
چون نفس عمریست گرد ترکتاز هستیم
کاش چشمم وانمی گردید از خواب عدم
منفعل شد نیستی از امیاز هستیم
حاصل چندین امل چشمی بهم آوردنست
بگذر از افسانه دور و دراز هستیم
بر هوا چند افگنم سجاده ناز غبار
سجده ئی میخواهد ارکان نماز هستیم
نقش من چون اشک شوخی کرد و از خجلت گداخت
کاش هم در پرده خون میگشت راز هستیم
چون حبابم یکنفس پرواز و آنهم در قفس
ای زمن غافل چه میپرسی زساز هستیم
صبح پیری میدمد ای شمع ما و من خموش
جز نفس مشکل که گیرد شاهباز هستیم
چشمکم را چون شرر دنباله تکرار نیست
پر تغافل پیشه است ابروی ناز هستیم
سرنگونیهای خجلت تحفه بیحاصلیست
کیست غیر از یاس بیند برنیاز هستیم
(بیدل) از منصوبه عنقائیم غافل مباش
نقد اظهاری ندارم پاکباز هستیم